گر در سرت هواي وصال است حافظا
بايد كه خاك درگه اهل هنر شوي
تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافري است
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش
كمال سر محبت ببين نه نقص گناه
كه هر كه بي هنر افتد نظر به عيب كند
حافظ تو ختم كن كه هنر خود عيان شود
با مدعي نزاع و محاكا چه حاجت است
روي خوب است و كمال هنر و دامن پاك
لاجرم همت پاكان دو عالم با اوست
اگر چه عرض هنر پيش يار بيادبيست
زبان خموش وليكن دهان پر از عربيست
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قباي اطلس آن كس كه از هنر عاريست
روز در كسب هنر كوش كه ميخوردن روز
دل چون آينه در زنگ ظلام اندازد
حافظ ببر تو گوي فصاحت كه مدعي
هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت
هنر بيعيب حرمان نيست ليكن
ز من محرومتر كي سائلي بود
شرممان باد ز پشمينه آلوده خويش
گر بدين فضل و هنر نام كرامات بريم
عاشق و رند و نظربازم و ميگويم فاش
تا بداني كه به چندين هنر آراستهام
آسمان كشتي ارباب هنر ميشكند
تكيه آن به كه بر اين بحر معلق نكنيم
ناصحم گفت كه جز غم چه هنر دارد عشق
برو اي خواجه عاقل هنري بهتر از اين
ساعد آن به كه بپوشي تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران ميداري
یکشنبه ۱۰ تیر ۹۷ | ۱۶:۴۸ ۱۴۵ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است